کد مطلب:29702 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:78

رسوایی کسی که گفت: «از من بپرسید»، جز پیامبر و امام












5691. الغدیر: در تاریخ ندیدم كسی جز مولایمان امیر مؤمنان، برای حلّ مسایل دشوار و جمع بندی پرسش ها، صدای خود را در بین مردم با آرامش كامل، بلند كند و بگوید: «از من بپرسید»، در حالی كه امیر مؤمنان، همواره می فرمود: «از هر چه می خواهید، از من بپرسید» و می فرمود: «از من بپرسید. از من بپرسید» و می گفت: «از من بپرسید. هیچ چیزی نمی پرسید، مگر آن كه شما را از آن، آگاه خواهم ساخت».

امیر مؤمنان، همان گونه كه دانش پیامبرصلی الله علیه وآله را به ارث برده بود، این امتیاز (پاسخ داشتن برای تمامی پرسش ها) و غیر آن را هم به ارث بُرده بود و آن دو (پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام) در همه اخلاق های بزرگوارنه، همزادند.

پس از امیر مؤمنان نیز هیچ كس چنین ادّعایی نكرده است، مگر آن كه رسوا شده و در دام افتاده و با دست خود، پرده از جهل مطلق خویش برداشته است، از قبیل:

1. ابراهیم بن هشام بن اسماعیل بن هشام بن ولید بن مُغَیره مخزومی قُرَشی، فرماندار مكّه و مدینه و امیر حج در دوره هشام بن عبدالملك. وی در سال 107 ق، مردم را به حج بُرد و در مِنا به سخنرانی پرداخت و آن گاه گفت: از من بپرسید. من یگانه دورانم و شما از داناتر از من نخواهید پرسید.

مردی از عراقیان برخاست و درباره قربانی كردن پرسید كه آیا این كار، واجب است یا نه و وی نتوانست چیزی بگوید و از منبر، فرود آمد.[1].

2. مُقاتِل بن سلیمان. ابراهیم حربی گفت: مقاتل بن سلیمان، نشست و گفت: از پایین عرش تا لویانا[2] از من بپرسید.

مردی به وی گفت: آدم علیه السلام هنگامی كه حج می كرد، چه كسی سرش را تراشید؟

مقاتل به وی گفت: این از دانش شما نیست؛ بلكه خداوند عزّوجل خواست به خاطر خودْ بزرگ بینی ام، مرا آزمایش كند.[3].

3. مقاتل بن سلیمان. سُفیان بن عُیَینه می گوید: روزی مقاتل بن سلیمان گفت: از من درباره مادون عرش بپرسید.

كسی به وی گفت: ای ابو الحسن! به نظر تو، دل و روده مورچه های ریز و درشت در قسمت سینه آنهاست یا قسمت پسین آنها؟

پیرمرد، نفهمید چه بگوید.

سفیان گفت: می پندارم كه این، كیفری بود كه بِدان، كیفر داده شد.[4].

4. قَتادَه. موسی بن هارون حمّال گفت: خبردار شدم كه قتاده به كوفه آمده است و در مجلسی نشسته و می گوید: از من درباره سنّت های پیامبر خدا بپرسید تا پاسخ بگویم. گروهی به ابو حنیفه گفتند: برخیز و از او سؤال كن.

ابو حنیفه برخاست و گفت: ای ابو خطّاب! مردی از زنش دور شده بود و زنش دوباره ازدواج كرد. روزی شوهر اوّلش برگشت و نزد او رفت و گفت: ای زناكار! من زنده ام و تو ازدواج كرده ای؟! آن گاه، شوهر دومش وارد شد و گفت: ای زناكار! در حالی كه شوهر داشتی، ازدواج كرده ای؟ در این خصوص، [ حكم فقهی] لِعان، چه طور تحقّق پیدا می كند؟

قتاده گفت: آیا چنین چیزی اتّفاق افتاده است؟

ابو حنیفه گفت: گرچه اتفاق نیفتاده، ولی ما باید خود را آماده كنیم.

قتاده گفت: به این چیزها پاسخ نمی دهم. درباره قرآن از من بپرسید.

ابو حنیفه به وی گفت: در سخن خدای عزّوجل: «قَالَ الَّذِی عِندَهُ و عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَبِ أَنَاء َاتِیكَ بِهِ ی؛ [5] كسی كه در نزد او دانشی از كتاب [ الهی] بود، گفت: من آن را برای تو می آورم»، مراد، چه كسی است؟

قتاده گفت: یكی از عموزادگان سلیمان بن داوود است كه اسم اعظم خدا را می دانست.

ابو حنیفه گفت: آیا سلیمان علیه السلام هم آن اسم را می دانست؟

گفت: نه.

ابو حنیفه گفت: منزّه است خدا! در پیشگاه پیامبری از پیامبران، كسی بود كه از او داناتر بود؟!

قتاده گفت: درباره تفسیر به شما پاسخ نمی دهم؛ بلكه از آنچه مردم در آن اختلاف می كنند، از من بپرسید.

ابو حنیفه به وی گفت: آیا تو مؤمنی؟

پاسخ داد: امیدوارم [ كه باشم].

ابو حنیفه به وی گفت: چرا چون ابراهیم علیه السلام كه خدا در سخن خود، چنین حكایت كرده: «أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی؛ [6] آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا » پاسخ ندادی ؟

قتاده گفت: دست من را بگیرید. به خدا، دیگر به این شهر نمی آیم![7].

5. قتاده. درباره قتاده حكایت شده كه به كوفه در آمد و مردم، گِرد او جمع شدند. گفت: از هر چه می خواهید، بپرسید.

ابو حنیفه كه در آن روزگار، نوجوان بود، در مجلس، حاضر بود. گفت: از وی بپرسید كه مورچه حضرت سلیمان علیه السلام نَر بود یا ماده. و آنان از وی پرسیدند و او درمانْد.

ابو حنیفه گفت: ماده بود.

از وی پرسیده شد: از كجا فهمیدی؟

گفت: از سخن خدای متعال كه فرمود: «قَالَتْ»[8] اگر نر بود، می فرمود: «قال نملة»، چنان كه درباره «حمامة (كبوتر)» و «شاة (گوسفند)»، لفظ مذكّر برای مذكّر و لفظ مؤنّث برای مؤنّث می آید.[9].

6. شافعی. عبید اللَّه بن محمّد بن هارون می گوید: از شافعی در مكّه شنیدم كه می گفت: از هر چه می خواهید، از من بپرسید. به شما، از كتاب خدا و سنّت پیامبرش پاسخ خواهم گفت.

گفته شد: ای ابو عبد اللَّه! درباره مُحْرِمی كه زنبوری را كشته باشد، چه می گویی؟

گفت: «وَ مَآء َاتَل-كُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ؛ [10] آنچه را كه پیامبر خدا بیان كرد، بگیرید»[11]. [12].

5692. الصراط المستقیم: از چیزهایی كه به شكل گفتگو شنیده ایم، این است كه ابن جوزی بر منبر گفت: پیش از آن كه مرا از دست بدهید، از من بپرسید.

زنی از وی درباره این گزارش كه علی علیه السلام در یك شب [ از مدینه به مَداین] به سرِ جنازه سلمان رفت و وی را كفْن و دفن نمود و برگشت، پرسید.

وی گفت: این موضوع، روایت شده است.

زن گفت: آیا درست است كه عثمان، سه روز در مَزبَله های بقیع، رها شده بود و علی علیه السلام حاضر بود؟

گفت: آری.

زن گفت: پس باید یكی از آن دو (علی یا عثمان)، خطاكار باشند.

وی گفت: اگر از خانه ات بدون اجازه شوهرت خارج شده ای كه نفرین خدا بر تو باد، و اگر نه، نفرین خدا بر او باد!

زن گفت: آیا عایشه با اجازه پیامبرصلی الله علیه وآله به جنگ با علی علیه السلام رفت یا بی اجازه؟

ابن جوزی، دم فرو بست.[13].

ر. ك: ج 11، ص 133 (پیشگویی امام درباره حوادث آینده).









    1. ر. ك: تاریخ دمشق: 535/261/7، تاریخ الطبری: 53/7.
    2. در منبع اصلی، «لویانا» است و احتمالاً «لُوَیّه» درست باشد كه به منطقه ای نزدیك مكّه از مسیر كوفه پایین تر از بستان ابن عامر گفته می شود.
    3. ر. ك: تاریخ بغداد: 7143/163/13، تهذیب الكمال: 6161/447/28.
    4. ر. ك: تاریخ بغداد: 7143/166/13، تهذیب الكمال: 6161/447/28.
    5. نمل، آیه 40.
    6. بقره، آیه 260.
    7. ر. ك: الانتقاء، ابن عبد البرّ: 156.
    8. نمل، آیه 18.
    9. ر. ك: حیاة الحیوان الكبری: 368/2، الكشّاف: 137/3، فیض القدیر: 673/4.
    10. حشر، آیه 7.
    11. ر. ك: تذكرة الحفّاظ: 756/755/2، السنن الكبری: 10055/347/5.
    12. الغدیر، علّامه امینی: 195/6.
    13. الصراط المستقیم، زین الدین عاملی: 218/1.