کد مطلب:29702 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:78
امیر مؤمنان، همان گونه كه دانش پیامبرصلی الله علیه وآله را به ارث برده بود، این امتیاز (پاسخ داشتن برای تمامی پرسش ها) و غیر آن را هم به ارث بُرده بود و آن دو (پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام) در همه اخلاق های بزرگوارنه، همزادند. پس از امیر مؤمنان نیز هیچ كس چنین ادّعایی نكرده است، مگر آن كه رسوا شده و در دام افتاده و با دست خود، پرده از جهل مطلق خویش برداشته است، از قبیل: 1. ابراهیم بن هشام بن اسماعیل بن هشام بن ولید بن مُغَیره مخزومی قُرَشی، فرماندار مكّه و مدینه و امیر حج در دوره هشام بن عبدالملك. وی در سال 107 ق، مردم را به حج بُرد و در مِنا به سخنرانی پرداخت و آن گاه گفت: از من بپرسید. من یگانه دورانم و شما از داناتر از من نخواهید پرسید. مردی از عراقیان برخاست و درباره قربانی كردن پرسید كه آیا این كار، واجب است یا نه و وی نتوانست چیزی بگوید و از منبر، فرود آمد.[1]. 2. مُقاتِل بن سلیمان. ابراهیم حربی گفت: مقاتل بن سلیمان، نشست و گفت: از پایین عرش تا لویانا[2] از من بپرسید. مردی به وی گفت: آدم علیه السلام هنگامی كه حج می كرد، چه كسی سرش را تراشید؟ مقاتل به وی گفت: این از دانش شما نیست؛ بلكه خداوند عزّوجل خواست به خاطر خودْ بزرگ بینی ام، مرا آزمایش كند.[3]. 3. مقاتل بن سلیمان. سُفیان بن عُیَینه می گوید: روزی مقاتل بن سلیمان گفت: از من درباره مادون عرش بپرسید. كسی به وی گفت: ای ابو الحسن! به نظر تو، دل و روده مورچه های ریز و درشت در قسمت سینه آنهاست یا قسمت پسین آنها؟ پیرمرد، نفهمید چه بگوید. سفیان گفت: می پندارم كه این، كیفری بود كه بِدان، كیفر داده شد.[4]. 4. قَتادَه. موسی بن هارون حمّال گفت: خبردار شدم كه قتاده به كوفه آمده است و در مجلسی نشسته و می گوید: از من درباره سنّت های پیامبر خدا بپرسید تا پاسخ بگویم. گروهی به ابو حنیفه گفتند: برخیز و از او سؤال كن. ابو حنیفه برخاست و گفت: ای ابو خطّاب! مردی از زنش دور شده بود و زنش دوباره ازدواج كرد. روزی شوهر اوّلش برگشت و نزد او رفت و گفت: ای زناكار! من زنده ام و تو ازدواج كرده ای؟! آن گاه، شوهر دومش وارد شد و گفت: ای زناكار! در حالی كه شوهر داشتی، ازدواج كرده ای؟ در این خصوص، [ حكم فقهی] لِعان، چه طور تحقّق پیدا می كند؟ قتاده گفت: آیا چنین چیزی اتّفاق افتاده است؟ ابو حنیفه گفت: گرچه اتفاق نیفتاده، ولی ما باید خود را آماده كنیم. قتاده گفت: به این چیزها پاسخ نمی دهم. درباره قرآن از من بپرسید. ابو حنیفه به وی گفت: در سخن خدای عزّوجل: «قَالَ الَّذِی عِندَهُ و عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَبِ أَنَاء َاتِیكَ بِهِ ی؛ [5] كسی كه در نزد او دانشی از كتاب [ الهی] بود، گفت: من آن را برای تو می آورم»، مراد، چه كسی است؟ قتاده گفت: یكی از عموزادگان سلیمان بن داوود است كه اسم اعظم خدا را می دانست. ابو حنیفه گفت: آیا سلیمان علیه السلام هم آن اسم را می دانست؟ گفت: نه. ابو حنیفه گفت: منزّه است خدا! در پیشگاه پیامبری از پیامبران، كسی بود كه از او داناتر بود؟! قتاده گفت: درباره تفسیر به شما پاسخ نمی دهم؛ بلكه از آنچه مردم در آن اختلاف می كنند، از من بپرسید. ابو حنیفه به وی گفت: آیا تو مؤمنی؟ پاسخ داد: امیدوارم [ كه باشم]. ابو حنیفه به وی گفت: چرا چون ابراهیم علیه السلام كه خدا در سخن خود، چنین حكایت كرده: «أَوَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی؛ [6] آیا ایمان نداری؟ گفت: چرا » پاسخ ندادی ؟ قتاده گفت: دست من را بگیرید. به خدا، دیگر به این شهر نمی آیم![7]. 5. قتاده. درباره قتاده حكایت شده كه به كوفه در آمد و مردم، گِرد او جمع شدند. گفت: از هر چه می خواهید، بپرسید. ابو حنیفه كه در آن روزگار، نوجوان بود، در مجلس، حاضر بود. گفت: از وی بپرسید كه مورچه حضرت سلیمان علیه السلام نَر بود یا ماده. و آنان از وی پرسیدند و او درمانْد. ابو حنیفه گفت: ماده بود. از وی پرسیده شد: از كجا فهمیدی؟ گفت: از سخن خدای متعال كه فرمود: «قَالَتْ»[8] اگر نر بود، می فرمود: «قال نملة»، چنان كه درباره «حمامة (كبوتر)» و «شاة (گوسفند)»، لفظ مذكّر برای مذكّر و لفظ مؤنّث برای مؤنّث می آید.[9]. 6. شافعی. عبید اللَّه بن محمّد بن هارون می گوید: از شافعی در مكّه شنیدم كه می گفت: از هر چه می خواهید، از من بپرسید. به شما، از كتاب خدا و سنّت پیامبرش پاسخ خواهم گفت. گفته شد: ای ابو عبد اللَّه! درباره مُحْرِمی كه زنبوری را كشته باشد، چه می گویی؟ گفت: «وَ مَآء َاتَل-كُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ؛ [10] آنچه را كه پیامبر خدا بیان كرد، بگیرید»[11]. [12]. 5692. الصراط المستقیم: از چیزهایی كه به شكل گفتگو شنیده ایم، این است كه ابن جوزی بر منبر گفت: پیش از آن كه مرا از دست بدهید، از من بپرسید. زنی از وی درباره این گزارش كه علی علیه السلام در یك شب [ از مدینه به مَداین] به سرِ جنازه سلمان رفت و وی را كفْن و دفن نمود و برگشت، پرسید. وی گفت: این موضوع، روایت شده است. زن گفت: آیا درست است كه عثمان، سه روز در مَزبَله های بقیع، رها شده بود و علی علیه السلام حاضر بود؟ گفت: آری. زن گفت: پس باید یكی از آن دو (علی یا عثمان)، خطاكار باشند. وی گفت: اگر از خانه ات بدون اجازه شوهرت خارج شده ای كه نفرین خدا بر تو باد، و اگر نه، نفرین خدا بر او باد! زن گفت: آیا عایشه با اجازه پیامبرصلی الله علیه وآله به جنگ با علی علیه السلام رفت یا بی اجازه؟ ابن جوزی، دم فرو بست.[13]. ر. ك: ج 11، ص 133 (پیشگویی امام درباره حوادث آینده).
5691. الغدیر: در تاریخ ندیدم كسی جز مولایمان امیر مؤمنان، برای حلّ مسایل دشوار و جمع بندی پرسش ها، صدای خود را در بین مردم با آرامش كامل، بلند كند و بگوید: «از من بپرسید»، در حالی كه امیر مؤمنان، همواره می فرمود: «از هر چه می خواهید، از من بپرسید» و می فرمود: «از من بپرسید. از من بپرسید» و می گفت: «از من بپرسید. هیچ چیزی نمی پرسید، مگر آن كه شما را از آن، آگاه خواهم ساخت».